ماجرای خرید دامن
سلام. من تازه این وبلاگو راه اندازی کردم
میخوام از کیانای 5 سال و نیم بگم
از خاطرات گذشته
از اتفاقات هر روزش ،شیرین کاریهاش ، صحبتها و کاراش...
امشب رفته بودیم براش لباس بخریم فروشگاه سها
از یه دامن خوشش اومد که 2 رنگ داشت میخواست جفتشو بخره بهش گفتم از یه مدل دو تا نخر برات یه مدل دیگه هم میخرم
یک آن مثل آدم گنده های حق بجانب رفت سمت اقای فروشنده و بلند بلند گفت:
آقا آقا آقای فروشنده
(اینجا بود که من دیدم کلی آدم هم سمت کیانا برگشتن و دارن نگاهش میکنن)
آقاهه گفت : بعله دخترم
-ببخشید اقا ، (با صدای لوسی تو گلویی ) مامان من از این دامن 2 تا برام نمیخره ، میگه یکیشو انتخاب کن ، من هم اینو انتخاب کردم ، اگه ممکنه اون یکیشو برام قایم کنید تا ماه بعد بیام با مامان بخرم!!!!!!!!
همینجا بود که موجی از قربون صدقه نثار حرف زدنش شد و من موندم با یه عالمه خجالت
سرتونو درد نیارم که اخر سر بابایی هر دو تادامنو براش خرید D: